مرد چشمروشن گفت بیا حرف بزنیم تا "بفهمیم هر کدوممون کجای زندگی اون یکی ایستادیم".
و همین برای من کافی بود. که آدمها حرف بزنند. تو بگو سالهای نوری با فاصله از هم ایستاده باشند اما حرف بزنند. جادوی کلمات را بخوانند و در جهانشان جاری کنند.
من آن شب را آسوده خوابیدم. چون یک پردهی مهآلود دیگر هم از مقابل ذهن در هم پیچیدهام کنار رفته بود.
سماع گوش من نامت سماع هوش من جامت ... عمارت کن مرا آخر که ویرانم به جان تو...
ما را در سایت سماع گوش من نامت سماع هوش من جامت ... عمارت کن مرا آخر که ویرانم به جان تو دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : frida-la-loca بازدید : 63 تاريخ : جمعه 3 اسفند 1397 ساعت: 1:59